نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

هدیه نادیا به مامان

چند روز پیش نادیا خانوم من یه هدیه خیلی خوشگل به مامان داد دوتا نقاشی قشنگ از یه دختر کشیده و یه دامن هم با جای تخم مرغ براش درست کرده بود و داخل یه پاکت که خودش ساخته بود گذاشته و چسب زده بود. همراه یه پاکت دیگه که میگفت این اس ام اسه. یه کاغذ چند تا شده که یه چیزهایی توش نوشته بود. خیلی هدیه زیبایی بود ممنونم دختر قشنگم پریروز هم یه بسته از این گلوله هایی رنگی که بهشون میگن خاک ژله ای که قبلا براش خریده بودم و یک مقداریش مونده بود رو پیدا کرد و بعد از کلی ذوق مشغول بازی شد آخه عاشق این گلوله هاست که آنها رو داخل آب بذاره و اونها بزرگ بشن . کلی باهاشون سرگرم میشه با دستمال کاغذی براشون لحاف و تشک درست میکنه و خونه میسازه . خلاصه کلی...
14 تير 1394

خلاقیت

دیروز عسل مامان یک کاردستی بسیار زیبا درست کرد. خودش از توی کمد یه بسته دستمال سفره و دو تا از تکه پارچه های لباسهای قدیمی که من برای گردگیری کنار گذاشته بودم برداشته و به من میگه میخوام باهاشون کاردستی درست کنم . بعد هم رفته تو اتاقش و سبد وسایل کاردستی رو برداشته و در اتاق رو بسته و شروع به کار کرده. بعد از اتمام کارش رفتم تو اتاقش دیدم یک کلاژ زیبا بر روی دستمال سفره از ترکیب تکه پارچه ها و کاغذ رنگی و مقوا و نقاشی خودش درست کرده. و بعد هم هدیه اش داد به من. قربونت بره مامان با این کاردستی قشنگت   این هم از کلاژ زیبای نازبانوی من ...
8 تير 1394

جشن پایان سال تحصیلی مهد

روز جمعه بعدالظهر جشن پایان سال تحصیلی مهد نادیا خانوم ما بود. من و بابا و نادیا باهم دیگه به این جشن که در خود مهد برگزار میشد، رفتیم. به اصرار خودش یکی از لباسهای قدیمیش رو که به قول خودش لباس عروسه پوشید و لباس جدیدی رو که من براش خریده بودم نپوشید صبح برنامه بچه های کوچولوتر بود و عصر مربوط به بچه های بزرگتر. اول که وارد شدیم بعد از کلی استقبال از نادیا عکس گرفتند و یک روبان نارنجی که نشانه رنگ کلاسش بود رو به دستش بستن و یک بسته خوراکی بهش دادند و رفتیم تو کلاس نارنجی یعنی کلاس خود نادیا. اونجا مامان و باباها به همراه بچه ها یک کاردستی و کلاژی از دریا درست کردند که ما هم سه نفری البته بیشتر بابا و نادیا با جدیت کاردستیشون ر...
7 تير 1394

خاطرات

پنجشنبه ای که گذشت ما به همراه خانواده دایی کامبیز رفتیم  برج میلاد . این دفعه بلیط خریدیم برای بازدید از کل برج. دیدن تهران از اون ارتفاع جالب و دیدنی بود . گنبد آسمان هم به شیوه زیبایی طراحی شده بود . اما موزه ها اونطوری که تصور میکردم نبود . نادیا هم حسابی خسته شده بود و مدام اصرار داشت برای سوار شدن به چهارچرخه های مخصوص کودکان پایین بریم. خلاصه اومدیم پایین و دیگه هوا تاریک شده بود اول یک یه ربعی با چهارچرخه بازی کرد و بعد هم دایی بهش گفت بیا بریم آب بازی کن نادیا هم که عشق آب بازی رفت و کلی با فواره های روی زمین که در حال بالا و پایین رفتن بودند آب بازی کرد و خیس آب شد.  من هم که براش لباس نبرده بودم ناچار لباسهاش رو درآوردیم...
3 تير 1394
1